
از باب "درضعف و پیری"
مهمان پیری شدم در دیار بکر،که مال فراوان داشت وفرزندی خوبروی.شبی حکایت کرد:مرا به عمرخویش بجزاین فرزند نبوده است.درختی دراین وادی زیارتگاه است که مردمان بحاجت خواستن آنجاروند.شبهای دراز پای آن درخت بر حق بنالیده ام تامرااین فرزند بخشیده است.
شنیدم که پسربارفیقان آهسته میگفت:چه بودی اگرمن آن درخت بدانستمی کجاست تادعاکردمی و پدربمردی.
خواجه شادی کنان که پسرم عاقلست و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت.
سالها برتوبگذرد که گذار نکنی سوی تربت پدرت
توبجای پدر چه کردی خیر تاهمان چشم داری از پسرت

نظرات شما عزیزان:
free student 
ساعت21:41---17 بهمن 1389
ْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْسلام.
انتقاد شما مورد قبول حق قرار نگرفت.
آخه خانومی اگه نخوایم مطالب روتو ادامه مطلب بنویسیم که 2ساعت باید وبلاگو می گشتین.بد کردیم مرتبش کردیم؟هان.
در ضمن خیلی غلط املایی داشتین.تکرار بشه دعوت اولیا میدم.(کهه)اون وقت یعنی چی ؟
ممنون که لینکم کردی.
دختر شیرازی
|